کافه تجربه

عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی "تجربه" اندوختن، با دگری "تجربه" بردن بکار

کافه تجربه

عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی "تجربه" اندوختن، با دگری "تجربه" بردن بکار

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستانک» ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۸
حسین خضوعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۸ ، ۰۹:۵۵
حسین خضوعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۸ ، ۲۰:۴۸
حسین خضوعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۸ ، ۱۰:۱۴
حسین خضوعی

«باد»...

در زندگی آدم بزرگ‌ها خیلی مهم است:

کارها و حرف‌های خودشان را با باد تنظیم می‌کنند.

بادِ رقیب یا رفیق‌شان را خالی می‌کنند

و با آن خودشان👨 یا رئیس‌شان👨را باد می‌کنند.🤔

 

نیست که بچه‌ها با باد، فقط بادکنک🎈 باد می‌کنند و در باد فقط بادبادک هوا می‌کنند، به ریش بادِ آدم بزرگ‌ها می‌خندند...😊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۸ ، ۱۴:۴۳
حسین خضوعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۸:۲۳
حسین خضوعی

هروقت... هرجا...
سر و کله‌اش را دیدید...

آتش به اختیار..
به قلبش شلیک کنید

خیلی از «عزت»ها،«هنر»ها و «استعداد»ها را کشته است.

معمولا لباس «مبدَّل» می‌پوشد.

اسمش....«ترس» است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۷
حسین خضوعی

قدیم ­ها...

یک کلاغ سیاهِ بیکار و خبرچین

روی دیوار حیاط ما می­ نشست

و اخبارِ کارها و حرف­ های مرا ریزبه ریز به مربیِ مهدکودکم گزارش می­ داد

اما حالا...

زمانه دگرگون شده،

تکنولوژی پیشرفت کرده،

 ساختارهای زیادی درهم شکسته

 و حریم ­های زیادی جابجا شده

 گویا کلاغ ­ها هم مثل گذشته بیکار نیستند که زاغ سیاه این و آن را چوب بزنند.

دیشب دخترم می­ گفت: معلم پیش ­دبستانی ما یک «دوربین» داره

پرسیدم: با اون عکس می­ گیره؟

گفت: نه!!! با اون می­تونه من ­رو تماشا کنه! ببینه تو خونه چکار می­ کنم؟ تازه می تونه صِدام رو هم بشنوه

برق از سرم پرید

باورم نمی ­شد...

وای ...

آن «کلاغ سیاهِ» چندسال پیش،

 حالا «دوربین».... حالا «ماشین» شده است...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۶:۰۵
حسین خضوعی

خیلی وقت است یخچال خانه ­ی ما،

میزبان اقلام زیادی از داروهای مختلف و متنوع است

دیروز تصمیم گرفتم آنها را وارسی کنم

و ضروری­ هاشون را نگهدارم و بقیه را به درمانگاه سرکوچه ببرم.

همین که آنها را روی سینی ریختم...

چشمم به دارویی افتاد به اسم تجاری « concern-Anti »

که زیرش با قلم ثلث به رنگ آبی نوشته شده بود:

 «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ».

بروشور همراه دارو را نگاه کردم نوشته بود:

 «این دارو بهترین، موثرترین و ارزان­ترین دارویی است

که تاکنون توسط پزشکان برای رفع نگرانی تجویز شده است،

 استفاده از آن خلأهایِ ذهن را پُر می­کند

و باعث می­شود مجالی برای نفوذ افکار بی­خودی و نگرانی­ های بیهوده به ذهن فراهم نشود».

 

خلاصه....

 از دیروز فکرم مشغول شده

که خدایا «رفع نگرانی» چه ارتباطی با آیه­ی 7 سوره انشراح دارد؟؟؟؟

 لطفاً راهنمایی ­ام کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۱۶:۰۱
حسین خضوعی

امروز وقتی به عادت هرروز

ذهنم را روی «کاغذ» ریختم

 چشمم به یک پرونده­ ی نیمه ­بازِ قدیمی افتاد

 که سال ­های سال است،

 بخش زیادی از توجهم به «زندگی» را

 «پنهانی» می­ دزدد

و من همیشه

به بهانه ­های مختلف

از تعیین تکلیف آن «هراس» داشته ­ام

اما این ­بار...

 چشم در چشمش نشستم

و او را به عنوان «یقینی­ ترین رخداد» زندگی­­ ام

 پذیرفتم.

اکنون که در «ذهنم» پرونده ­اش را بسته­ ام

 احساس می­ کنم که انرژی­ام برای «زندگی» چندبرابر شده است

 و همه ­ی شماها را بیشتر ازپیش «دوست» دارم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۵:۲۳
حسین خضوعی