کافه تجربه

عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی "تجربه" اندوختن، با دگری "تجربه" بردن بکار

کافه تجربه

عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی "تجربه" اندوختن، با دگری "تجربه" بردن بکار

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سبک زندگی» ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۸ ، ۱۰:۱۴
حسین خضوعی

امروز وقتی به عادت هرروز

ذهنم را روی «کاغذ» ریختم

 چشمم به یک پرونده­ ی نیمه ­بازِ قدیمی افتاد

 که سال ­های سال است،

 بخش زیادی از توجهم به «زندگی» را

 «پنهانی» می­ دزدد

و من همیشه

به بهانه ­های مختلف

از تعیین تکلیف آن «هراس» داشته ­ام

اما این ­بار...

 چشم در چشمش نشستم

و او را به عنوان «یقینی­ ترین رخداد» زندگی­­ ام

 پذیرفتم.

اکنون که در «ذهنم» پرونده ­اش را بسته­ ام

 احساس می­ کنم که انرژی­ام برای «زندگی» چندبرابر شده است

 و همه ­ی شماها را بیشتر ازپیش «دوست» دارم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۵:۲۳
حسین خضوعی

هر از چندگاهی

ناگهان می­ آید

در آغوشم می­ کشد

همان حرف­ های­ همیشگی ­اش را

درِگوشم می­گوید

و غیب می ­شود

تا زمانی که باز دوباره «عصبانی» شوم

 

این بار ....

بر خلاف همیشه

برای اولین بار به حرف هایش دل دادم

می­ گفت:

«گنجایشِ تو تا لبریز شدن، به کوچکی یا بزرگی همان چیزی است که تو را عصبانی کرده است»

و چه راست هم می­ گفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۸ ، ۱۶:۲۱
حسین خضوعی

رو به من کرد و گفت:

می خواهی تو را فرمولی بیاموزم که:

از «هزینه ­های زندگی» ات بکاهد و بر «لذت زندگی» ات بیفزاید؟

گفتم: در این روزگار رنج چی از این بهتر؟ ..... بیاموز

گفت: مقدار خوردنی را کم و طول زمان خوردن را زیاد کن

زیاد و تُند نخور

کم و کُند بخور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۸ ، ۰۹:۴۴
حسین خضوعی

سرِکلاس...

وقتی همه می­گفتند: استاد خسته نباشید

دستش را بلند کرد

و از استاد «مدیریت مالی» پرسید:

استاد! اگر فردی «تمام دنیا» را بدست بیاورد

و «خودش» را از دست بدهد

چقدر «سود» کرده است؟؟

استاد لحظه ­ای به فکر فرو رفت و گفت:

الآن خسته ­ام..... جلسه ­ی بعد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۸ ، ۱۶:۰۳
حسین خضوعی

تلفن زنگ خورد....

گوشی را برداشت

عذرخواهی کرد و گفت:

«الان کار مهمی دارم،

 بعدا بِهِت زنگ می زنم»

گوشی را گذاشت

و به ادامه بازی

با فرزندش مشغول شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۸ ، ۱۳:۴۶
حسین خضوعی

قلمش را برداشت

تا از درآمد شغلش بنویسد که

    ...نسبت به «کاری که می­کند»، می­صرفد

     ...ولی نسبت به «عمری که می­گذارد»، نمی­ارزد...

 

یاد مشاغلی افتاد که

درآمدشان فقط جلو «شرم بیکاری» را می­گیرد

و یافت هم نمی­شوند.

 

... قلمش را گذاشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۸ ، ۱۶:۱۸
حسین خضوعی

آن شب، کبری تا صبح خوابش نبرد،

صبح بر مادرش پیش­دستی کرد و گفت:

از تصمیم دیروزم منصرف شدم

می­خواهم «خودم» باشم هرچند مردم بگویند کبری «ساده» است

مادر جان! دخترت هرگز خودش را در «قضاوت دیگران»، زندانی نخواهد کرد.

 و عمرش را با «زندگی به سبک دیگران»، هدر نخواهد داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۱۴:۲۹
حسین خضوعی

روزی مادر کبری به دخترش گفت:

«کبری جان در آینده می­خواهی چکاره شوی؟»

 کبری به مادرش گفت:

 تصمیم گرفته­ام به­جای «نقش خودم»، «نقش دیگران» را خوب بازی کنم،

تا از یک «انسان ساده» به یک «انسان هنرمند» تبدیل شوم!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۸ ، ۱۷:۴۳
حسین خضوعی