«باد»...
در زندگی آدم بزرگها خیلی مهم است:
کارها و حرفهای خودشان را با باد تنظیم میکنند.
بادِ رقیب یا رفیقشان را خالی میکنند
و با آن خودشان👨 یا رئیسشان👨را باد میکنند.🤔
نیست که بچهها با باد، فقط بادکنک🎈 باد میکنند و در باد فقط بادبادک هوا میکنند، به ریش بادِ آدم بزرگها میخندند...😊
قدیم ها...
یک کلاغ سیاهِ بیکار و خبرچین
روی دیوار حیاط ما می نشست
و اخبارِ کارها و حرف های مرا ریزبه ریز به مربیِ مهدکودکم گزارش می داد
اما حالا...
زمانه دگرگون شده،
تکنولوژی پیشرفت کرده،
ساختارهای زیادی درهم شکسته
و حریم های زیادی جابجا شده
گویا کلاغ ها هم مثل گذشته بیکار نیستند که زاغ سیاه این و آن را چوب بزنند.
دیشب دخترم می گفت: معلم پیش دبستانی ما یک «دوربین» داره
پرسیدم: با اون عکس می گیره؟
گفت: نه!!! با اون میتونه من رو تماشا کنه! ببینه تو خونه چکار می کنم؟ تازه می تونه صِدام رو هم بشنوه
برق از سرم پرید
باورم نمی شد...
وای ...
آن «کلاغ سیاهِ» چندسال پیش،
حالا «دوربین».... حالا «ماشین» شده است...
دیروز باخبرشدم
خالق متعال به یکی از رفقا بعد از 4 تا بچه ی 2 و4 و6 و 8 ساله
اخیراً هم یه بچههی دیگه هدیه داده
بهش زنگ زدم هم تبریک بگم و هم یِکَم سربه سرش بذارم
گفتم: فلانی تو که می گفتی 4 تا بچه کافیه!!! چی شد... یهویی؟؟
گفت: من خودم هم «صبح جمعه»!! متوجه شدم همسرم 9 ماهه بارداره و پنجمین بچه ام توراه!!!!!!!!!!